دلتنگی های یک غریبه درغربت

ساخت وبلاگ
امروز 28 آذر 95 امیدوارم، می توانم، میخواهم، ایمان دارم که میشود، اصلا باید که بشود... این جملات کوتاه چه الفاظ خوب انرژی بخشی دارند... چه روز خوب و پر باری خواهم داشت، خدا را شاکرم که امروز را نیز بسان دیروز رخصت شکرگزاری و ابراز احساس دارم. برخی از ما هرگز زندگی نمی کنیم، بلکه همیشه در انتظار زندگی هستیم. ما بجای اینکه همین امروز خوشحال باشیم، به امید یک آینده خوب و خوش نشسته ایم و به همین خاطر امروزمان را از دست می دهیم. ما وقت بیشتر می خواهیم، پول بیشتر می خواهیم، شغل بهتر می خواهیم،بازنشستگی می خواهیم، مسافرت و تعطیلات می خواهیم، ظاهری آراسته تر میخواهیم.  و امروز برای همین خواسته های بی ارزش گاهی نشدنی از دست خواهد رفت ولی متاسفانه ما به این مسئله (گذر بی وقفه عمر) اصلا توجهی نمی کنیم. بیایید یاد بگیریم، به هم یاد بدهیم، یا هم دیگر را یادآوری کنیم که مهم نیست در آینده چه چیزی پیش می آید، اگر امروز می توانی غذا بخوری، از نور خورشید تابان لذت ببری، یا از واپسین روزهای پاییزیت خاطره بنویسی و با دوستانت بگویی و بخندی پس خدا را شکر کن و از امروزت لذت ببر. بیایید به هم یادآوری کنیم ک خ دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : بیایید سیاست زنانه یاد بگیریم,بیایید کره ای یاد بگیریم,بیایید یکم سیاست زنانه یاد بگیریم, نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 138 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 12:46

حال مــن و تــــوحال عقربه های ساعتی استکه مدام از پی هم می دوندتا شـــایدمگر معجزه ای شود و ساعتی یکباریکدگر را در آغوش کشندهر چند برای لحظه ایلحظه ای هرچند کوتاهاما فراموش نشدنیاز همان لحظه هاکه نمیتوان از کنارشان گذشتبه همین سادگی ها.دویدن و نرسیدنسهم من بود و تو بود و آن دو عقربه.کاش یا عشق عقربه ها جور دیگری بودیا عشق من و توو یا این سرنوشت لعنتیکه کسی برای نوشتنش سوالی از من و تو نکرد.اینگونه یا ساعت از حرکت باز می ایستادیا این روزگار لعنتیو یا این تکاپوی رسیدن راشیرینی وصل پایان می داد. دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : حال من و حال تو همرنگ بود,وای به حال,دانلود آهنگ خوش به حال من و تو, نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 125 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 12:46

امروز 1 دی 1395   وقتی قدم زنان از منزل به محل کار میرفتم ، حسی مبهم مرا به وجد آورد، نسیمی ناب بر صورتم میوزید و مرا سرشار از انرژی میکرد. ناخودآگاه به فکر فرو رفتم ... چقدر آدم های اطراف من متفاوت هستند. مردک بیست و چند ساله ای  سوار بر گران ترین مرکب با بغضی عیان از چهره بدون توجه به ادمای اطراف در حال گذر بود...   انگار کل ادم های اطراف را در خوردن ارث پدر مقصر میدانست... یا شاید دیگران را مقصر حال بدش میدانست... پیرمردی هفتاد ساله در سرمای سوزان اولین روز از زمستان، آن هم سوار بر دوچرخه ای کهنه نفس با لبخندی زیبا در حال گذر بود... لبخند معصوم پیرمرد و جمله ی کوتاه او عاقبت بخیر شی جوون  مرا تا فراسوی دنیای مادیات سوق  می داد.. دیدن بغض و لبخند مرد جوان و پیرمرد فرسوده گام به من درسی  به یاد ماندنی داد... دلخوشی ها کم نیس اگر برای جست و جو حال خوشمان به پول و مادیات پناه نبریم.  اگر برای رسیدن به آرزوهایمان در انتظار مادیات نباشیم... اگر برای خوشحال کردن دیگران بی پولی رو بهانه نکنیم... من امروز با لبخند و جمله ای غیر مادی از یک پیرمرد  ناشناس اولین روز از زمستانم را با دلخوشی آغاز دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : اولین روز زمستانی,اولین روز زمستان,اولین روز زمستان مبارک, نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 125 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 12:45

گاهی هیچ دلیلی  برای دوست داشتن کسی پیدا نمی کنی و در عوض هزاران دلیل جلوی چشمانت خودشان را می کشند تا تو بفهمی نباید دوستش داشته باشی...ولی تو از میان هزاران دلیل،بدون دلیل به دوست داشتنش مشغول می شوی...آنقدر به دوست داشتنش ادامه می دهی که یک روز به خودت می آیی و میبینی زندگی ات وقف شده، وقف آدمی که نه دوست داشتنت را به او ثابت کرده ای و نه توانسته ای خودت را قانع کنی که اصلا هم دوست داشتنی نیست...گاهی یک آدم بدون هیچ تلاشی از جانب خودت در وجودت ریشه می دواند، ولی تو هر بار ریشه اش را با بغضی سرشار از نفرتی ساختگی هرس میکنی، گاهی وقتی تمام دنیا منتظر افتادن و تمام شدنت هستند تو همانطور سرپا می ایستی، چون بدون اینکه بخواهی دل داده ای...گاهی هزاران دلیل برای دوست نداشتنش کشف میکنی ولی باز هم به دوست داشتنش ادامه میدهی ، گاهی به خودت قول میدهی ، گاهی خودت را آماده ی ندیدنش میکنی ولی باز هم بر سر دو راهی عقل و دل شکست میخوری و شرط و قولت را میبازی...چرا باید هر روزت را با ترس رفتنش آغاز کنی و هر شبت را با ترس نبودنش صبح کنی... دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : گاهی,گاهی گمان نمیکنی,گاهی خوشی گاهی غم, نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 150 تاريخ : جمعه 3 دی 1395 ساعت: 12:45